فاطمه ظاهری بیرگانی: ما راه را گم می کنیم و مادر شهید برای اینکه بیش از این سرگردان نباشیم، سر کوچه می آید و منتظر ما می شود. بالاخره خانه را پیدا می کنیم. نگاهم به مادر شهید که می افتد ناخودآگاه احساس ها و رفتارها طوری مفهوم پیدا می کند که انگار سالهاست همدیگر را می شناسیم. انگار ما از سفر آمده ایم و مادری منتظر و چشم به راه است. راست بود ما از سفر آمده بودیم، از سفر جهالت و غفلت برگشته بودیم تا به خانه ای ورود پیدا کنیم که تاریخ سر درش نوشته بود«معرفت از آن شهداست».
راستش را بخواهید حقیقت این سفر این بود که کوله بار خالیمان را جمع کرده و آورده بودیم تا با پهن کردن آن پای صحبت مادر شهیدی که در قبر خندیده بود، خلأ کوله بارمان را پر کنیم.
من اولین نفری هستم که به اصرار مادر شهید وارد خانه می شوم و ناگهان صحنه ای را می بینم که باعث ناراحتی ام می شود. پدر شهید بدون حرکت روی تخت افتاده است. آنجا ناگاه از ذهنم می گذرد که اگر محمدرضا زنده بود، می توانست کمک حال پدرش باشد.
پای گفتگوی مادر که می نشینیم یک هیجان دیگر خلق می شود؛ آن هم اینکه محمدرضا حقیقی تنها شهید این خانواده نیست. برادر کوچکتر محمدرضا هم شهید شده و پس از 13 سال مفقود بودن برگشته است اما این خانه، جز پدری که بدون حرکت و بدون توان حرف زدن روی تخت افتاده است؛ مردی برای انجام امور خانه ندارد و مادر شهید است و ...
بخوانید روایت شهید محمدرضا حقیقی، شهیدی که در قبر خندید.
¤ اگر بخواهید دفتر زندگی دو فرزند شهیدتان را خلاصه کنید چه می گویید؟
من دارای یک فرزند دختر و دو فرزند پسر به نام محمدرضا و محمودرضا هستم که محمدرضا 14 آذر سال 1344 ساعت 10 صبح در اهواز متولد شد و در 21 بهمن 1364 در عملیات والفجر هشت در حالی که جزو نیروهای خط شکن بود در فاو و حاشیه اروند به شهادت رسید و روز 24 بهمن در حالی که لبخند بر لبهایش نمایان بود، در آغوش خاک قرار گرفت.
محمودرضا در اوایل اسفند 1346 متولد شد و در عملیات والفجر هشت به همراه محمدرضا شرکت داشت که از سه ناحیه مجروح شد و 11 ماه بعد در چهار دی 1365 در عملیات کربلای چهار در جزیره سهیل به مدت 13 سال مفقود شد.
¤ ما اعتقادمان بر این است که شهدا جزء آن دسته آدم هایی هستند که خداوند آنها را از ابتدا برای خودش انتخاب می کند؛ ویژگی از محمدرضا که نشان از این برگزیدگی داشته باشد؟
شهدا از زمانی که به دنیا آمدند، خریدار آنها خداوند باری تعالی بود اما این، به این مفهوم نیست که خداوند به سادگی، بهای بهشت را به آنها بدهد. از میان اینها، بالاخره گزینه هایی بود و امتحان هایی شدند و در نهایت از این امتحان ها پیروز و سربلند خارج شدند.
روضه علی اصغر(ع)
پدر محمدرضا کارمند اداره آموزش و پرورش خوزستان بود، زمانی که محمدرضا هنوز به سن دو سالگی نرسیده بود، می آمد در بغل پدرش می نشست و می گفت: «برایم روضه بخوان.» وقتی پدرش می گفت من روضه بلد نیستم. می گفت: «نه روضه بخوان.» و هیچ روضه ای جز روضه علی اصغر(ع) را قبول نداشت. وقتی پدرش از امام حسین(ع) و علی اصغر(ع) برایش می گفت، گریه می کرد.
غیبت
یادم هست یک روز دوستان مادربزرگش به خانه ما آمده بودند، آن زمان محمدرضا حدودا چهار سال داشت که آن روز دوستان مادربزرگش در حال صحبت از این ور و آن ور بودند که به محض اینکه آنها از دیگران حرف می زدند، محمدرضا از شانه مادربزرگش بالا می رفت و داد و فریاد می کرد. حتی یکی از آنها به او نخود و کشمش داد که او شروع کردن به خوردن اما باز به محض اینکه آنها دوباره شروع به صحبت کردند، او دوباره شروع به داد و فریاد کرد.
تلویزیون رنگی
حدودا پنج سالش بود که یک روز عمویش، تلویزیون رنگی خرید و برای ما آورد. من، پدرش، مادربزرگ و پدربزرگش در حال تماشای تلویزیون بودیم، محمدرضا نیز در بغل پدرش نشسته بود؛ همین طور که در حال تماشای تلویزیون بودیم، گروه ارکستر وارد صحنه شد، به محض ورود گروه ارکستر، محمدرضا دوید و تلویزیون را خاموش کرد.
پدربزرگش که نزدیک تلویزیون نشسته بود، خم شد و تلویزیون را روشن کرد. محمدرضا دوباره بلند شد و تلویزیون را محکم تر خاموش کرد. صدای اعتراض پدربزرگ و مادربزرگ و بقیه بلند شد. برای بار دوم که تلویزیون را روشن کردند، یک خانم خواننده روی صفحه تلویزیون بود، محمدرضا برای بار سوم بلند شد و همان کار را تکرار کرد که این بار پدرش از او پرسید: چرا این کار را می کنی؟ که محمدرضا به مادربزرگش که زیاد اعتراض می کرد رو کرد و گفت: »ماماجی، این موسیقیه، خدا توی آتیش جهنم می سوزوندت.»
آقای آهنگ زنی
محمدرضا چند هفته ای بود که کودکستان می رفت. بعد از مدتی هر چه تلاش می کردیم محمدرضا به کودکستان نمی رفت. هیچ چیزی هم نمی گفت. تا اینکه با زور و تهدید گفت: «آنجا آقای آهنگ زنی هست.» و بعد از آن دیگر هیچ وقت به کودکستان نرفت.
خودکار سه رنگ
یکی دیگر از خاطراتی که من از محمدرضا دارم و نشان از گلچین بودن او دارد، این است که به خاطر دارم زمانی که اول دبستان بود، یک روز به خانه آمد و گفت: «مادر، من خودکار سه رنگ می خواهم.» آن زمان مثل الان نبود و از این مدل خودکار کم پیدا می شد. به چند کتابفروشی مراجعه کردم، خودکار سه رنگ نداشتند. یک روز که محمدرضا را از مدرسه می آوردم، دیدم خودکار سه رنگی روی زمین افتاده، به محض اینکه خودکار را دیدم خیلی خوشحال شدم، گفتم: محمدرضا، خودکار سه رنگ. خم شدم تا خودکار را بردارم، در همان لحظه، محمدرضا دستم را گرفت و گفت: «مادر برندار» گفتم: چرا؟ گفت: «این مال ما نیست.» گفتم: محمدرضا، مادر، این روی زمین افتاده. او در پاسخ گفت: «باشه، الان صاحبش به خانه می رود و می بیند خودکارش نیست، برمی گردد تا آن را پیدا کند.» همین طور که ما می آمدیم، دیدم کسی از پشت سر صدا می کند: حقیقی، حقیقی، خودکار سه رنگ پیدا کردم.
برای مطالعه ادامه گفتگو به ادامه مطلب مراجعه کنید
12 بهمن سال 1357، مردم و مسئولان و علمای دینی از جمله آیتالله طالقانی و آیتالله خامنهای در فرودگاه مهرآباد تهران منتظر به زمین نشستن هواپیمای حامل امام خمینی(ره) بودند.
در تصویر زیر که در 12بهمن 1357 در سالن فرودگاه مهرآباد گرفته شده است، آیتالله طالقانی در حال گفتوگو با آیت الله خامنهای به چشم میخورد.
عکس از آرشیو شخصی «محمدرضا کائینی» تاریخ پژوه
کارنامه زندگی آیتالله سید محمود طالقانی به تمامی مبارزه، زندان و تبعید است. گویی شخصیت وی با سکوت و سکون ناآشنا بوده است، وی نخستین زندانی سیاسی است که در زمان رضاشاه، به جرم دفاع از زن محجبهای دستگیر و زندانی شد که مأموران رضاشاه به او توهین کرده، قصد برداشتن چادر وی را داشتند. آنان عدم جواز حمل عمامه از جانب طالقانی را بهانه دستگیری او قرار داده بودند.
آیتالله طالقانی به خاطر مخالفت با انقلاب سفید شاه، در بهمن 1341 دستگیر و زندانی شد، وی در ایام محرم تظاهراتهای سیاسی - مذهبی را هدایت و سخنرانیهای پرشوری ایراد میکرد؛ به همین توسط رژیم دستگیر و زندانی شد. دستگیری این روحانی انقلابی واکنش بسیاری علما را به دنبال داشت.
آیتالله طالقانی علاوه بر زندان، مجازاتهایی همچون تبعید را نیز تحمل کرده بود، وی مدت شش ماه در زابل و یک سال در بافت تبعید بود، فعالیتهای طالقانی گسترده و متنوع بود، وی از تمامی فرصتهایی که گمان میبرد، به افزایش آگاهی جوانان و بهبود بینش و نگاه آنان نسبت به اسلام کمک میکند، بهره میبرد.
سرانجام روز 19 شهریور سال 1358 شمسی عالم مجاهد آیتالله حاج سید محمود طالقانی پس از سالها فعالیتهای علمی و مبارزاتی دار فانی را وداع گفت و در جوار رحمت حق آرمید.
آیتالله سید محمود طالقانی جهت احیای تفکر دینی، روشنگری و بیداری جامعه به کمک تجربیاتی که از بزرگان حوزه علمیه به دست آورده بود، به طور مخفیانه در خانهها جلسات قرآن را احیا کرد و زمینه را برای برپایی جلسات بزرگتر و آشکارتر به وجود آورد.
به مناسبت سی و سومین سالروز رحلت این مجاهد نستوه و خستگیناپذیر گوشهای از فعالیت ایشان در مسجد هدایت تهران را به طور تخلیص از کتاب «مسجد هدایت» بیان میکنیم که در ادامه میآید:
زادگاه آیتالله طالقانی در روستای گلیرد طالقان
استفاده آیتالله طالقانی از تجربیات استادش در نشر معارف دین
آیتالله طالقانی در زمینه احیای جلسات تفسیر از تجربیات استادش آیتالله میرزا خلیل کمرهای استفاده بسیاری برد و با همکاری ایشان در طرح موضوعات قرآن و نهجالبلاغه، جلسات فوق را پر رونق و جذابتر کرد، این جلسات به صورت مخفی و پنهان تا سقوط رضاخان و تبعید او به خارج از ایران در سال 1320 شمسی و روی کار آمدن محمدرضا پهلوی ادامه یافت.
در سالهای بعد از شهریور 1320 و با وجود مبارزاتی که از سوی آیتالله کاشانی علیه استعمارگران صورت میگرفت، خلأ پایگاههای مبارزاتی از سوی عدهای از روحانیون از جمله آیتالله طالقانی احساس شد که میبایست این پایگاهها جهت تقویت مبارزه علیه استعمارگران و رژیم شاه به وجود میآمد.
پایگاهی به نام مسجد هدایت/ استفاده از شیوه تبلیغی نوین توسط آیتالله طالقانی
بر همین اساس پایگاهی پدید آمد که ریشه بسیاری از تشکلها و گروههای ضداستعماری در رژیم شاه بود، این پایگاه «مسجد هدایت» نام داشت که علیه رژیم شاه قد علم کرد و مبارزین را در جهت پیشبرد اهداف مقدس و والای اسلام تعلیم و تربیت میکرد، آیتالله طالقانی از سال 1327 در مسجد هدایت مستقر شد و آموزش مبارزان را شروع کرد.
بدون تردید استقرار مرحوم طالقانی در مسجد هدایت و دو دهه و نیم جلسات تفسیر وی برای تربیت جوانان و مبارزان، هویت جدیدی به آن جلسات و مسجد داد، مسجد هدایت، طالقانی را از یک دهه دغدغه نقل و انتقالات مکرر جلسات تفسیر از مساجد، مدارس و منازل رهانید، از این رو طالقانی و آن مسجد طی این سالها، به گونهای پیوند یافتند که به حق امروزه هر یک معروف دیگری است، در این بحث رویکردهای نوین طالقانی در تبلیغات دینی مورد بازکاوی قرار میگیرد، این تکاپوها که از آغاز دهه بیست شروع شد، در خلال جلسات تفسیر مسجد هدایت به اوج خود رسید، همین شیوه تبلیغی جاذبه مسجد هدایت را برای دانشجویان مذهبی دو چندان ساخت.
حضور شخصیتهای برجسته انقلاب پای درس آیتالله طالقانی
مسجد هدایت به یمن علم و فضیلت و تقوای آیتالله طالقانی به ستاد مرکزی احرار تبدیل شده بود و بسیاری از یاوران انقلاب همچون رجایی، باهنر، چمران، حبیبی، شیبانی و ... از کانون گرم علمی و سیاسی او بهرهها گرفتند، آیتالله طالقانی با بیان جذاب، مشربی خوش و طمأنینهای ستودنی و علمی سرشار تمامی گروهها و شخصیتها را جذب میکرد و بسیاری از فضلا و تحصیلکردگان از درس و بحث او فایده میبردند، حتی اشخاص و گروههای غیر مذهبی چپ و راست هم علاوه بر آن که دوری ایشان را موجب خسران میدیدند، ایشان را نقطه ارتباط مجامع ملی و مذهبی و حتی غیر مذهبی میدانستند.
*تاکید آیتالله طالقانی بر تشکیل تشکلهای مذهبی دانشجویی در زمان پهلوی
رضاخان که در سال 1313 شمسی، درست زمانی که در اوج قدرت بود، نهال دانشگاه تهران را در فضای آکنده از شدت عمل و مخالفت با مذهب - کاشت، این کار او موجب شد تا میان تعلیم و تربیت سنتی ایران و تعالیم مدون دانشگاهی که عمدتاً ارمغان فرنگ بود، انقطاع تاریخی حاصل شود.
در چنین فضایی طالقانی حوزه را رها میکند و در تهران به هدایت دانشجویان میپردازد، یکی از پیامدهای سقوط رضا شاه ایجاد فضای باز سیاسی بود، در این شرایط انجمنها و تشکلهای مختلف سیاسی، مذهبی و غیره تشکیل شد، از جمله انجمن اسلامی دانشجویان تهران بود که از سوی عدهای از دانشجویان مذهبی و به منظور مقابله با تبلیغات حزب توده تاسیس شد، به گواهی خاطرات و اسناد ارتباط فکری طالقانی یا آنان و جلسات هفتگی تفسیر ایشان مهمترین منبع تغذیه ایدئولوژی اعضا و طرفداران انجمن بود.
1340، مسجد هدایت، پس از جشن استقلال الجزایر در حال گفتوگو با سفیر این کشور در ایران
روایت شهیدان چمران و رجایی از مجلس آیتالله طالقانی در مسجد هدایت
دکتر مصطفی چمران یکی از شرکتکنندگان در این جلسات در خاطراتش از اهمیت آن چنین یاد میکند: «به راستی که آن اجتماع کوچک (جلسه تفسیر مسجد هدایت) که با هدفی متعالی تشکیل میشد، در طوفان حوادث سیاسی آن روزگار مانند کشتی نجات بود که ما را از خطرات فراوان انحراف به گردابهای چپ و راست حفظ کرد».
شهید محمدعلی رجایی دیگر شرکت کننده آن جلسات در خصوص تاثیر فکری مرحوم طالقانی معتقد است که «بزرگترین نقش را قبل از قیام امام در حرکت جامعه، استاد طالقانی داشتند»، «جلسات تفسیر آیتالله طالقانی بهانه بسیار خوبی بود و برای جذب جوانان و نقطه نظرهای سیاسی که درباره رژیم مطرح میشد»... «بزرگترین نقش آیتالله طالقانی، تفسیر قرآن و به کار بردن الفاظ سیاسی علیه رژیم بود، زیرا وی آیاتی که در جهت برخورد و مبارزه با طاغوت بود بیان نموده و برای جوانان خوب تفهیم میکرد».
مرحوم حجتالاسلام والمسلمین علی حجتی کرمانی نیز در خصوص جلسات تفسیر قرآن آیتالله طالقانی میگوید: «شهید چمران را من از دوران مسجد هدایت میشناختم، مسجد هدایت در واقع ستاد مرکزی احرار بود، اغلب دانشجویان و استادان ضد رژیم، در پای درس تفسیر آیتالله طالقانی در این مسجد گرد میآمدند، از حوزه علمیه قم هم من و برادرمان آقای خسروشاهی از اصحاب دائمی آن مسجد بودیم».
*چه زمانی شهید باهنر مجالس آیتالله طالقانی را ادامه میداد
آیتالله طالقانی زمانی که از طرف ساواک دستگیر و روانه زندان میشدند افراد دیگری از جمله حجتالاسلام شهید دکتر باهنر جلسات تفسیر ایشان را ادامه میدادند، در این خصوص مهندس علی دانش منفرد میگوید: «یادم هست مدتی آیتالله طالقانی در زندان بودند، شهید باهنر به همان شیوه که آیتالله طالقانی تفسیر قرآن میگفتند، ایشان نیز بیان میکردند و بحثهای زیبایی در این مورد ارائه میداد، به نظرم میرسد که آن موقع سوره برائت را جالب و جذاب تفسیر کرد».
مأموران ساواک که گزارشهای مفصل و مستمری از جلسات تفسیر هفتگی قرآن طالقانی طی قریب دو سال و نیم از 1340 تا خرداد 1342 تهیه کردهاند، تعداد جوانان و دانشجویان حاضر در جلسات مذکور را از یکصد تا پانصد نفر ذکر کردهاند.
*اعتراف مأمور ساواک به مؤثر بودن ترفند آیتالله طالقانی در منابرش
این تعداد جهت، در مراسم، جشنها، اعیاد و یا مناسبتهای خاص دیگر افزایش مییافت و برخی اوقات از هزار نفر نیز میگذشت، یکی از مأمورین با فراست ساواک از جلسات تفسیر او به عنوان یکی «شگرد» به منظور فعالیتهای تبلیغی و سیاسی یاد کرده، تصریح کرد: «طالقانی در ابتدای سخنرانی یک آیه از قرآن را میگیرد و میخواند و مردم خیال میکنند، قران را تفسیر میکند».
اقامه اولین نماز جمعه تهران به امامت آیتالله سید محمود طالقانی سال 1358
مقایسه تطبیقی مرد الهی و مستبد توسط ابوذر زمان/ سخنی که آیتالله برای تبرئه خود گفت
آیتالله طالقانی در غالب سخنرانیهایش جوانان و دانشجویان را از ترفندها و فریبکاریهای هیئت حاکمه بر حذر میداشت و غالباً با نیش و کنایه شاه را مورد مواخذه قرار میداد، در یکی از این سخنرانیها دو مرد مستبد و الهی را با هم مقایسه میکند و در خصوص ویژگیهای مرد مستبد میگوید: «او همواره علیه آزادیهای اجتماعی عمل میکند. برای آن که مردم را بفریبد، ظاهراً مجلس روضهخوانی ترتیب میدهد و در آن هم شرکت میکند، او همیشه در سایه محافظین خود از مردم جداست و در کاخهای مجلل خود زندگی میکند در حالی که سنگ خدمت به مردم را به سینه خود میزند.»، این سخنان اشاره مستقیمی به شاه بود که در عصر عاشورا در کاخ گلستان مراسم عزاداری برگزار میکرد و وعاظ درباری در آنجا روضه خوانی میکردند.
همین رویکرد بود که برخی را متقاعد میکرد که از مسجد هدایت به عنوان «سیاسیترین مسجد نسل ما» یاد کنند، ایشان برای تبرئه خود از عواقب این سخنان در بازجوییها، در یکی از این سخنرانیها به تصریح به این که «اساس اسلام بر پایه سیاست و هدایت و ارشاد بشر پایهگذاری شده» خاطرنشان میسازد «من اگر روی منبر حرفهایی میزنم دولت و هیات حاکمه نباید به خودشان بگیرند».
امام خمینی(ره) چه لقبی به آیتالله طالقانی داد
شهید محمدعلی رجایی هر شب به جلسات تفسیر قرآن آیتالله طالقانی در مسجد هدایت میرفت و تمام آیاتی که در آنجا تفسیر میشد گرفته و حفظ میکرد و میکوشید تا به آن عمل کند و بارها به دوستانش گفته بود که اگر ما حداقل هفتهای یک آیه از قرآن بخوانیم و به آن عمل کنیم زندگی خوبی خواهیم داشت و خود او نیز این کار را میکرد.
سرانجام آیتالله طالقانی در بامداد نوزده شهریور سال 1358 دار فانی را وداع گفت، امام خمینی(ره) در پیامی که به مناسبت درگذشت وی فرستاد، چنین گفت: «... او برای اسلام به منزله حضرت ابوذر بود، زبان گویای او، چون شمشیر مالک اشتر برنده بود و کوبنده، مرگ او زودرس بود و عمر او با برکت...»
شهید قدوسی، مردی که بهترین طلاب حوزه شاگردان مدرسهاش بودند
سال 1306 متولد شد و پس از تحصیل در مدارس جدید در سال 1321 وارد حوزه علمیه قم شد. درس خارج را نزد آیت الله بروجردی و امام خمینی ( ره ) و دروس فلسفه را نزد علامه طباطبایی فرا گرفته و از جمله شاگردان اصول فلسفه و روش رئالیسم ایشان بود. بعد از سالها تلمذ نزد علامه مورد توجه ایشان واقع شده و استادش او را به دامادی پذیرفت و در سال 1344 به دلیل مبارزات انقلابی خود، توسط ساواک شناسایی، دستگیر و زندانی شد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به فرمان امام ( ره ) ماموریت پیدا کرد تا در دادگاههای انقلاب که در تهران تشکیل میشد، حاضر شود و متصدی مقام قضاوت گردد. بعد از مدتی نیز با حکم حضرت امام ( ره ) به سمت دادستانی کل کشور منصوب شد.
«حاج احمد متوسلیان» فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله(ص) که سی سال از اسارتش در بند اسرائیل میگذرد، متولد 15 فروردین 1332 در محله امامزاده سیداسماعیل تهران است. او دانشجوی مهندسی الکترونیک دانشگاه علم و صنعت تهران بود که ضمن اشتغال به تحصیل با تشکل مکتبی سیاسی پیرو خط امام این دانشگاه رابطه تنگاتنگی داشت. حاج احمد به بهانه مأموریت شغلی، راهی شهرستان خرمآباد میشود و در حالی که تظاهرات علیه رژیم طاغوت را هدایت میکرد، در سیزدهم شهریور ماه 57 تحت تعقیب قرار میگیرد. خاطرهای که در ادامه میآید به ماجرای دستگیری حاج احمد توسط ساواک میپردازد.
دو روز پس از تظاهرات عظیم خرمآباد، در ساعت 14 روز چهارشنبه پانزدهم شهریور سال 57، احمد حین تکثیر دو برگ اعلامیه ضدرژیم، توسط مأمورین اکیپ گشتی دایره اطلاعات شهربانی لرستان دستگیر و بلافاصله مورد بازجویی قرار گرفت.
معصومه حسینزاده مادر چشم انتظار حاج احمد میگوید:
«توی یک شرکت خصوصی کار میکرد و رفته بود خرمآباد. آنجا درگیر کار پخش اعلامیه بود که او را با دو نفر دیگر از دوستانش میگیرند. آن دو نفر زن و بچه داشتند و به همین خاطر، به محض دستگیری، احمد تمام مسئولیت چاپ و تکثیر اعلامیهها را یک تنه به گردن گرفت تا پرونده آنها را سبکتر کند».
آغاز دوران اسارت احمد در زندان مخوف فلکالافلاک خرمآباد، در حقیقت به مثابه ورود او به میدان آزمون دشوار وفاداری به آرمان الهی انقلاب و حفظ اسرار نهضت به شمار میرفت. او قریب به 2 ماه مشقتبار از این دوران تلخ و مردآزمای را به صورت ممنوعالملاقات، در سلولی انفرادی محبوس بود. بازجویان ساواک برای درهم شکستن روح مقاوم او، از پیشرفتهترین شیوههای شکنجه جسمی و روحی استفاده میکردند.
احمد متوسلیان پس از تحمل شدیدترین شکنجهها سرانجام در هفتم آذر سال 1357 همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی(ره) از زندان فلکافلاک خرمآباد رهایی یافت.